هوش مصنوعی:
این شعر از خواجوی کرمانی بیانگر درد عشق و فراق است. شاعر از دوری معشوق و تأثیر عمیق این دوری بر روح و روان خود میگوید. او احساس میکند که هیچ چیز نمیتواند جای معشوق را پر کند و حتی با تسلیم شدن نیز آرامش نمییابد. شعر پر از تصاویر شاعرانه مانند خون دل، نالههای شبانه و کاروان عشق است که بر شدت احساسات شاعر تأکید میکنند.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه دارد.
غزل شمارهٔ ۴۳۹
عجب از قافله دارم که بدر مینشود
تا ز خون دل من مرحله تر مینشود
خاطرم در پی او میرود از هر طرفی
گر چه از خاطر من هیچ بدر مینشود
آنچنان در دل و چشمم متصور شده است
کز برم رفت و هنوزم ز نظر مینشود
دست دادیم ببند تو و تسلیم شدیم
چارهئی نیست چو دستم بتو در مینشود
صید را قید چه حاجت که گرفتار غمت
گر بتیغش بزنی جای دگر مینشود
هر شب از ناله من مرغ بافغان آید
وین عجبتر که ترا هیچ خبر مینشود
عاقبت در سر کار تو کنم جان عزیز
چکنم بی تو مرا کار بسر مینشود
روز عمرم ز پی وصل تو شب شد هیهات
وین شب هجر تو گوئی که سحر مینشود
کاروان گر به سفر میرود از منزل دوست
دل برگشتهٔ خواجو بسفر مینشود
تا ز خون دل من مرحله تر مینشود
خاطرم در پی او میرود از هر طرفی
گر چه از خاطر من هیچ بدر مینشود
آنچنان در دل و چشمم متصور شده است
کز برم رفت و هنوزم ز نظر مینشود
دست دادیم ببند تو و تسلیم شدیم
چارهئی نیست چو دستم بتو در مینشود
صید را قید چه حاجت که گرفتار غمت
گر بتیغش بزنی جای دگر مینشود
هر شب از ناله من مرغ بافغان آید
وین عجبتر که ترا هیچ خبر مینشود
عاقبت در سر کار تو کنم جان عزیز
چکنم بی تو مرا کار بسر مینشود
روز عمرم ز پی وصل تو شب شد هیهات
وین شب هجر تو گوئی که سحر مینشود
کاروان گر به سفر میرود از منزل دوست
دل برگشتهٔ خواجو بسفر مینشود
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.