هوش مصنوعی: این شعر از عشق و فراق سخن می‌گوید و درد دوری و غم را به تصویر می‌کشد. شاعر از اشک‌های بی‌پایان، سوز دل و ناتوانی در بیان احساساتش می‌نالد. او چنان در عشق معشوق مست شده که حتی زیبایی‌های طبیعت را فراموش کرده است. در نهایت، شاعر به ناتوانی خود در تحمل این فراق و بیان عمق رنجش اعتراف می‌کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، پرداختن به موضوعاتی مانند غم و فراق نیاز به سطحی از بلوغ عاطفی دارد.

غزل شمارهٔ ۴۵۸

کدام دل که ز دوری به جان نمی‌آید
کدام جان که ز غم در فغان نمی‌آید

سرشک من بکجا می‌رود که همچون آب
دو دیده ناز ده برهم روان نمی‌آید

ز شوق عارض و رخسار او چنان مستم
که یادم از سمن و ارغوان نمی‌آید

بسی شکایتم از سوز سینه در جانست
ولی ز آتش دل بر زبان نمی‌آید

چنان سفینه صبرم شکست وآب گرفت
که هیچ تخته از آن بر کران نمی‌آید

کسی که نام لبش می‌برد عجب دارم
که آب زندگیش در دهان نمی‌آید

معبانئی که در آن صورت دلافروزست
ز من مپرس که آن در بیان نمی‌آید

براستی قد سرو سهی خوشست ولیک
براستان که به چشمم چنان نمی‌آید

نمی‌رود سخنی در میان او خواجو
که از فضول کمر در میان نمی‌آید
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.