هوش مصنوعی: این متن یک گفتگوی شاعرانه و عرفانی است که در آن شاعر از جان خود سوالاتی درباره عشق و معشوق می‌پرسد و هر بار پاسخ‌هایی نمادین و عمیق دریافت می‌کند. مفاهیمی مانند عشق، جدایی، جستجو، وحدت وجود، و حقیقت در این گفتگو مطرح شده‌اند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از نمادها و استعاره‌های پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۷۸۷

دوش می‌کردم سوال از جان که آن جانانه کو
گفت بگذر زان بت پیمان شکن پیمانه کو

گفتمش پروانهٔ شمع جمال او منم
گفت اینک شمع را روشن ببین پروانه کو

گفتمش دیوانهٔ زنجیر زلفش شد دلم
گفت اینک زلف چون زنجیر او دیوانه کو

گفتمش کی موی او در شانه ما اوفتد
گفت بی او نیست یک مو در دو عالم شانه کو

گفتمش در دامی افتادم ببوی دانه‌ئی
گفت عالم سربسر دامست آخر دانه کو

گفتمش دردانهٔ دریای وحدت شد دلم
گفت در دریا شو و بنگر که آن دردانه کو

گفتمش نزدیک ما بتخانه و مسجد یکیست
گفت عالم مسجدست ای بی بصر بتخانه کو

گفتمش ما گنج در ویرانهٔ دل یافتیم
گفت هر کنجی پر از گنجی بود ویرانه کو

گفتمش کاشانه جانانه در کوی دلست
گفت خواجوگر تو زانکوئی بگو جانانه کو
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.