هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از بی‌وفایی و بی‌توجهی معشوق شکایت می‌کند و بیان می‌کند که معشوق با وجود مهربانی‌های گذشته، اکنون او را از خود رانده و به او بی‌اعتنایی می‌کند. شاعر از این رفتار ناعادلانه گلایه دارد و تفاوت جایگاه خود و معشوق را یادآور می‌شود. او در نهایت از معشوق می‌خواهد که او را با حال خود رها کند، چرا که راه و روش آنها با یکدیگر متفاوت است.
رده سنی: 16+ این شعر دارای مفاهیم عاطفی عمیق و نگاه انتقادی به روابط انسانی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب‌تر است. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۸۴۱

چه کرده‌ام که به یک بارم از نظر بفکندی
نهال کین بنشاندی و بیخ مهر بکندی

کمین گشودی و برمن طریق عقل ببستی
کمان کشیدی و چون ناوکم بدور فکندی

اگر چو مرغ بنالم تو همچو سرو ببالی
و گر چو ابر بگریم تو همچو غنچه بخندی

چو آیمت که ببینم مرا ز کوی برانی
چو خواهمت که در آیم درم بروی ببندی

توقعست که از بنده سایه باز نگیری
ولی ترا چه غم از ذره کافتاب بلندی

پیادگان جگر خسته رنج بادیه دانند
تو خستگی چه شناسی که بر فراز سمندی

از آن ملایم طبعی که ما تنیم و تو جانی
وزان موافق مائی که ما نیم و تو قندی

بحال خود بگذار ای مقیم صومعه ما را
تو و عبادت و عرفان و ما و مستی و رندی

ز من مپرس که خواجو چگونه صید فتادی
تو حال قید چه دانی که بیخبر ز کمندی
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.