۴۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷

ساقی، ار جام می، دمادم نیست
جان فدای تو، دردیی کم نیست

من که در میکده کم از خاکم
جرعه‌ای هم مرا مسلم نیست

جرعه‌ای ده، مرا ز غم برهان
که دلم بی‌شراب خرم نیست

از خودی خودم خلاصی ده
کز خودم زخم هست مرهم نیست

چون حجاب من است هستی من
گر نباشد، مباش، گو: غم نیست

ز آرزوی دمی دلم خون شد
که شوم یک نفس درین دم نیست

بهر دل درهم و پریشانم
چه کنم؟ کار دل فراهم نیست

خوشدلی در جهان نمی‌یابم
خود خوشی در نهاد عالم نیست

در جهان گر خوشی کم است مرا
خوش از آنم که ناخوشی هم نیست

کشت امید را، که خشک بماند
بهتر از آب چشم من نم نیست

ساقیا، یک دمم حریفی کن
کین دمم جز تو هیچ همدم نیست

ساغری ده، مرا ز من برهان
که عراقی حریف و محرم نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.