۳۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹

دل، که دایم عشق می‌ورزید رفت
گفتمش: جانا مرو، نشنید رفت

هر کجا بوی دلارامی شنید
یا رخ خوب نگاری دید رفت

هرکجا شکرلبی دشنام داد
یا نگاری زیر لب خندید رفت

در سر زلف بتان شد عاقبت
در کنار مهوشی غلتید رفت

دل چو آرام دل خود بازیافت
یک نفس با من نیارامید رفت

چون لب و دندان دلدارم بدید
در سر آن لعل و مروارید رفت

دل ز جان و تن کنون دل برگرفت
از بد و نیک جهان ببرید رفت

عشق می‌ورزید دایم، لاجرم
در سر چیزی که می‌ورزید رفت

باز کی یابم دل گم گشته را؟
دل که در زلف بتان پیچید رفت

بر سر جان و جهان چندین ملرز
آنکه شایستی بدو لرزید رفت

ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟
دلبرت یاری دگر بگزید رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.