۵۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۳

خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستم‌اندیش ندارد

گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟

او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد

این طرفه که او من شد و من او وز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد

هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد

معشوق چو شمشیر جفا بر کشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟

بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.