۴۸۰ بار خوانده شده
دل، دولت خرمی ندارد
جان، راحت بیغمی ندارد
دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
از راحتهای این جهانی
جز غم دل آدمی ندارد
ای مرگ، بیا و مردمی کن
این غم سر مردمی ندارد
وی غم، بنشین، که شادمانی
با ما سر همدمی ندارد
وی جان، ز سرای تن برون شو
کین جای تو محکمی ندارد
منشین همه وقت با عراقی
کاهلیت محرمی ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جان، راحت بیغمی ندارد
دردا! که درون آدمی زاد
آسایش و خرمی ندارد
از راحتهای این جهانی
جز غم دل آدمی ندارد
ای مرگ، بیا و مردمی کن
این غم سر مردمی ندارد
وی غم، بنشین، که شادمانی
با ما سر همدمی ندارد
وی جان، ز سرای تن برون شو
کین جای تو محکمی ندارد
منشین همه وقت با عراقی
کاهلیت محرمی ندارد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.