۳۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰

تنگ آمدم از وجود خود، تنگ
ای مرگ، به سوی من کن آهنگ

بازم خر ازین غم فراوان
فریاد رسم ازین دل تنگ

تا چند آخر امید یابیم؟
تا کی به امید بوی یا رنگ؟

کی بود که ز خود خلاص یابم
فارغ گردم ز نام و از ننگ؟

افتادم در خلاب محنت
افتان خیزان، چو لاشهٔ لنگ

گر بر در دوست راه جویم
یک گام شود هزار فرسنگ

ور جانب خود کنم نگاهی
در دیدهٔ من فتد دو صد سنگ

ور در ره راستی روم راست
چون در نگرم، روم چو خرچنگ

ور زانکه به سوی گل برم دست
آید همه زخم خار در چنگ

دارم گله‌ها، ولی نه از دوست
از دشمن پر فسون و نیرنگ

با دوست مرا همیشه صلح است
با خود بود، ار بود مرا جنگ

این جمله شکایت از عراقی است
کو بر تن خود نگشت سرهنگ
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.