۳۰۶ بار خوانده شده
باز در دام بلا افتادهام
باز در چنگ عنا افتادهام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتادهام
یاد ناورد آن نگار بیوفا
از من بیچاره، تا افتادهام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتادهام
ننگ میدارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتادهام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتادهام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتادهام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتادهام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
باز در چنگ عنا افتادهام
این همه غم زان سوی من رو نهاد
کز رخ دلبر جدا افتادهام
یاد ناورد آن نگار بیوفا
از من بیچاره، تا افتادهام
دست من نگرفت روزی از کرم
تا ز دست او ز پا افتادهام
ننگ میدارد ز درویشی من
چون کنم؟ چون بینوا افتادهام
بر درش گر مفلسان را بار نیست
پس من مسکین چرا افتادهام؟
هم نیم نومید از درگاه او
گرچه درویش و گدا افتادهام
عاقبت نیکو شود کارم، چو من
بر سر کوی رجا افتادهام
هان! عراقی، غم مخور، کز بهر تو
بر در لطف خدا افتادهام
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.