۳۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۸

ایندم منم که بیدل و بی‌یار مانده‌ام
در محنت و بلا چه گرفتار مانده‌ام؟

با اهل مدرسه چو به اقرار نامدم
با اهل مصطبه چه به انکار مانده‌ام؟

در صومعه چو مرد مناجات نیستم
در میکده ز بهر چه هشیار مانده‌ام؟

در کعبه چون که نیست مرا جای، لاجرم
قلاش وار بر در خمار مانده‌ام

ساقی، بیار درد و از این درد یک زمان
بازم رهان، که با غم و تیمار مانده‌ام

در کار شو کنون، غم کاری بخور، که من
از کار هر دو عالم بی‌کار مانده‌ام

کاری بکن، که کار عراقی ز دست رفت
در کار او ببین که: چه غمخوار مانده‌ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.