هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از گمشدن دل و یوسف خویش (نمادی از معشوق یا معنویت) میگوید و بیان میکند که در جستوجوی آن، هیچ نشانهای در جهان نمییابد. او از فقدان عشق، دوستان، طبیعت زیبا و آب حیات مینالد و احساس تنهایی و ناامیدی میکند. شاعر از زندگی بیحاصل خود خسته شده و آرزوی رسیدن به معشوق یا حقیقت را دارد، اما راهی برای آن نمییابد.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عرفانی و عاشقانهای است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و احساسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند ناامیدی و جستوجوی معنوی ممکن است برای مخاطبان جوانتر سنگین یا نامفهوم باشد.
غزل شمارهٔ ۱۶۲
دل گم شد، ازو نشان نمییابم
آن گم شده در جهان نمییابم
زان یوسف گم شده به عالم در
پیدا و نهان نشان نمییابم
تا گوهر شب چراغ گم کردم
ره بر در دوستان نمییابم
تا بلبل خوش نوا ز باغم رفت
بوی گل و گلستان نمییابم
تا آب حیات رفت از جویم
عیش خوش جاودان نمییابم
سیر آمدم از حیات خود، زیراک
بی او ز حیات آن نمییابم
سرمایه برفت و سود میجویم
زان است که جز زیان نمییابم
آن یوسف خویش را کجا جویم
چون در همه کن فکان نمییابم
هم بر در دوست باشد ار باشد
از خود بجزین گمان نمییابم
بر خاک درش روم بنالم زار
چاره به جز از فغان نمییابم
چون جانش عزیز دارم، ار یابم
دل، کز غم او امان نمییابم
تا بر من دلشده بگرید زار
یک مشفق مهربان نمییابم
تا یک نفسی مرا دهد یاری
یک یار درین زمان نمییابم
یاری ده خویشتن درین ماتم
جز دیدهٔ خونفشان نمییابم
بر خوان جهان چه مینشینم من؟
چون لقمه جز استخوان نمییابم
برخیزم ازین جهان بی حاصل
نقدی چو درین دکان نمییابم
خواهم که شوم به بام عالم بر
چه چاره؟ که نردبان نمییابم
خواهم که کشم ز چه عراقی را
افسوس که ریسمان نمییابم
آن گم شده در جهان نمییابم
زان یوسف گم شده به عالم در
پیدا و نهان نشان نمییابم
تا گوهر شب چراغ گم کردم
ره بر در دوستان نمییابم
تا بلبل خوش نوا ز باغم رفت
بوی گل و گلستان نمییابم
تا آب حیات رفت از جویم
عیش خوش جاودان نمییابم
سیر آمدم از حیات خود، زیراک
بی او ز حیات آن نمییابم
سرمایه برفت و سود میجویم
زان است که جز زیان نمییابم
آن یوسف خویش را کجا جویم
چون در همه کن فکان نمییابم
هم بر در دوست باشد ار باشد
از خود بجزین گمان نمییابم
بر خاک درش روم بنالم زار
چاره به جز از فغان نمییابم
چون جانش عزیز دارم، ار یابم
دل، کز غم او امان نمییابم
تا بر من دلشده بگرید زار
یک مشفق مهربان نمییابم
تا یک نفسی مرا دهد یاری
یک یار درین زمان نمییابم
یاری ده خویشتن درین ماتم
جز دیدهٔ خونفشان نمییابم
بر خوان جهان چه مینشینم من؟
چون لقمه جز استخوان نمییابم
برخیزم ازین جهان بی حاصل
نقدی چو درین دکان نمییابم
خواهم که شوم به بام عالم بر
چه چاره؟ که نردبان نمییابم
خواهم که کشم ز چه عراقی را
افسوس که ریسمان نمییابم
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.