۳۷۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۳۸

در صومعه نگنجد، رند شرابخانه
عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟

ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه
بستان مرا ز من باز زان چشم جاودانه

تا وارهم ز هستی وز ننگ خودپرستی
بر هم زنم ز مستی نیک و بد زمانه

زین زهد و پارسایی چون نیست جز ریایی
ما و شراب و شاهد، کنج شرابخانه

چه خوش بود خرابی! افتاده در خرابات
چون چشم یار مخمور از مستی شبانه

آیا بود که بختم بیند به خواب مستی
او در کناره، آنگه من رفته از میانه؟

ساقی شراب داده هر لحظه جام دیگر
مطرب سرود گفته هر دم دگر ترانه

در جام باده دیده عکس جمال ساقی
و آواز او شنوده از زخمهٔ چغانه

این است زندگانی، باقی همه حکایت
این است کامرانی، باقی همه فسانه

میخانه حسن ساقی، میخواره چشم مستش
پیمانه هم لب او، باقی همه بهانه

در دیدهٔ عراقی جام شراب و ساقی
هر سه یکی است و احول بیند یکی دوگانه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.