۳۱۱ بار خوانده شده
ای ربوده دلم به رعنایی
این چه لطف است و آن چه زیبایی؟
بیم آن است کز غم عشقت
سر بر آرد دلم به شیدایی
از خجالت خجل شود خورشید
گر تو برقع ز روی بگشایی
زیر برقع چو آفتاب منیر
اندر ابر لطیف پیدایی
در جمالت لطافتی است که آن
در نیابد کمال بینایی
منقطع میشود زبان مرا
پیش وصف رخ تو گویایی
آن ملاحت که حسن روی توراست
کس نبیند، مگر که بنمایی
نیست بیروی تو عراقی را
بیش ازین طاقت شکیبایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این چه لطف است و آن چه زیبایی؟
بیم آن است کز غم عشقت
سر بر آرد دلم به شیدایی
از خجالت خجل شود خورشید
گر تو برقع ز روی بگشایی
زیر برقع چو آفتاب منیر
اندر ابر لطیف پیدایی
در جمالت لطافتی است که آن
در نیابد کمال بینایی
منقطع میشود زبان مرا
پیش وصف رخ تو گویایی
آن ملاحت که حسن روی توراست
کس نبیند، مگر که بنمایی
نیست بیروی تو عراقی را
بیش ازین طاقت شکیبایی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.