هوش مصنوعی: شاعر در این متن به بیان احساسات خود نسبت به معشوق و جهان اطراف می‌پردازد. او از فقر، تنهایی و بی‌پناهی خود می‌گوید و تنها امیدش را لطف و بخشش معشوق می‌داند. شاعر جهان را بدون معشوق تاریک و بی‌صفا می‌بیند و هر چه در آن است را مانند سراب یا صداهایی بی‌معنا توصیف می‌کند. در نهایت، او به درگاه معشوق بازمی‌گردد به امید دریافت بخششی از او.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و تجربه‌ی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۲۹۲

در کوی تو لولیی، گدایی
آمد به امید مرحبایی

بر خاک درت گدای مسکین
با آنکه نرفته بود جایی

از دولت لطف تو، که عام است
محروم چراست بی‌نوایی؟

پیش که رود؟ کجا گریزد؟
از دست غمت شکسته پایی

مگذار که بی نصیب ماند
از درگه پادشه گدایی

چشمم ز رخ تو چشم دارد
هر دم به مبارکی لقایی

جانم ز لب تو می‌کند وام
هر لحظه به تازگی بقایی

جستم همه جای را، ندیدم
جز در دل تنگ جایگایی

بی روی تو هر رخی که دیدم
ننمود مرا جز ابتدایی

دل در سر زلف هر که بستم
دادم دل خود به اژدهایی

در بحر فراق غرق گشتم
دستم نگرفت آشنایی

در بادیهٔ بلا بماندم
راهم ننمود رهنمایی

در آینهٔ جهان ندیدم
جز عکس رخت جهان نمایی

خود هر چه به جز تو در جهان است
هست آن چو سراب یا صدایی

فی‌الجمله ندید دیدهٔ من
از تیرگی جهان صفایی

اکنون به در تو آمدم باز
یابم مگر از درت عطایی؟

در چشم نهاده‌ام که یابم
از خاک در تو توتیایی

در گلشن عشق تو عراقی
مرغی است که نیستش نوایی
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.