۳۱۰ بار خوانده شده
اندر همه عمر خود شبی وقت نماز
آمد بر من خیال معشوق فراز
برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا:
باری، بنگر، که از که میمانی باز؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
آمد بر من خیال معشوق فراز
برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا:
باری، بنگر، که از که میمانی باز؟
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:رباعی شمارهٔ ۸۲
گوهر بعدی:رباعی شمارهٔ ۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.