۴۰۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴

بار غم از دلم می گلرنگ برنداشت
این سیل هرگز از ره من سنگ برنداشت

از شور عشق، سلسله‌جنبان عالمم
مرغی مرا ندید که آهنگ برنداشت

شد کهربا به خون جگر لعل آبدار
از می خزان چهرهٔ ما رنگ برنداشت

یارب شود چو دست سبو، خشک زیر سر!
دستی که در شکستن من سنگ برنداشت

چون برگ لاله گرچه به خون غوطه‌ها زدیم
بخت سیه ز دامن ما چنگ برنداشت

صائب ز بزم عقده‌گشایان کناره کرد
ناز نسیم، غنچهٔ دلتنگ برنداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.