هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق شاعر دربارهٔ تنهایی، ناامیدی، و رنج‌های عاطفی است. شاعر از اشک‌ها، هوش بیدار، و نسیم صبحگاهی سخن می‌گوید که پیامی نامعلوم دارد. او به روزگار گذشته اشاره می‌کند که امیدوار بود، اما اکنون با تزویر و ناامیدی روبه‌رو شده است. شاعر خود را به عنوان موجودی غریب و بی‌پناه توصیف می‌کند که حتی خاک نیز او را برنمی‌تابد. فلک نیز تلاش بیهوده‌ای برای پنهان کردن او دارد، اما او شمعی نیست که بتوان پنهانش کرد.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی مضامین مانند ناامیدی و تنهایی نیاز به بلوغ فکری برای درک مناسب دارند.

غزل شمارهٔ ۱۱۱

به دامن می‌دود اشکم، گریبان می‌درد هوشم
نمی‌دانم چه می‌گوید نسیم صبح در گوشم

به اندک روزگاری بادبان کشتی می شد
ز لطف ساقیان، سجادهٔ تزویر بر دوشم

ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم
دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم

به کار دیگران کن ساقی این جام صبوحی را
که تا فردای محشر من خراب صحبت دوشم

ز چشمش مستی دنباله‌داری قسمت من شد
که شد نومید صبح محشر از بیداری هوشم

من آن حسن غریبم کاروان آفرینش را
که جای سیلی اخوان بود نیل بناگوشم

کنار مادر ایام را آن طفل بدخویم
که نتواند به کام هر دو عالم کرد خاموشم

ز خواری آن یتیمم دامن صحرای امکان را
که گر خاکم سبو گردد، نمی‌گیرند بر دوشم

فلک بیهوده صائب سعی در اخفای من دارد
نه آن شمعم که بتوان داشت پنهان زیر سرپوشم
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.