۳۶۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۶

می‌کنم دل خرج، تا سیمین بری پیدا کنم
می‌دهم جان، تا ز جان شیرین‌تری پیدا کنم

هیچ کم از شیخ صنعان نیست درد دین من
به که ننشینم ز پا تا کافری پیدا کنم

تا ز قتل من نپردازد به قتل دیگری
هر نفس چون شمع می‌خواهم سری پیدا کنم

رشتهٔ عمرم ز پیچ و تاب می‌گردد گره
تا ز کار درهم عالم، سری پیدا کنم

از بصیرت نیست آسودن درین ظلمت سرا
دست بر دیوار مالم تا دری پیدا کنم

این قفس را آنقدر مشکن به هم ای سنگدل
تا من بی‌دست و پا بال و پری پیدا کنم

می‌گرفتم تنگ اگر در غنچگی بر خویشتن
می‌توانستم چو گل مشت زری پیدا کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.