۴۷۳ بار خوانده شده
آن یار که عهد دوستداری بشکست
می رفت و منش گرفته دامن در دست
میگفت دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
می رفت و منش گرفته دامن در دست
میگفت دگر باره به خوابم بینی
پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست!
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:رباعی شمارهٔ ۴۸
گوهر بعدی:رباعی شمارهٔ ۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.