هوش مصنوعی: این شعر از محتشم کاشانی بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و رنج‌های عشق نافرجام است. شاعر از جدایی، تنهایی و جفای معشوق شکایت می‌کند و دردهای عشق را با تصاویر زیبا و احساسی توصیف می‌کند. ابیات شعر به موضوعاتی مانند عشق، رنج، جدایی و تنهایی می‌پردازند.
رده سنی: 16+ محتوا شامل مضامین عاطفی عمیق و غم‌انگیز است که ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک یا مناسب نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و زبان شعری کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۱۲۲

بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت

حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس
ظن مردم این که لیلی چهرهٔ زیبا نداشت

دوش چون پنهان ز مردم می‌شدی مهمان دل
دیده گریان شد که او هم خانه تنها نداشت

ای معلم هر جفا کان تندخو کرد از تو بود
پیش ازین گر داشت خوی بد ولی اینها نداشت

شد به اظهار محبت قتل من لازم بر او
ورنه تیغ او سر خونریز من قطعا نداشت

بر دل ما صد خدنگ آمد ز دستش بی‌دریغ
آن چه می‌آید ز دست او دریغ از ما نداشت

محتشم دیروز در ره یار را تنها چو دید
خواست حرفی گوید از یاری ولی یارا نداشت
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.