هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غم و اندوه عمیق خود می‌گوید که راهی برای آرامش ندارد. او از جفا و بی‌مهری معشوق شکایت دارد و احساس می‌کند که امیدش نابود شده است. همچنین، به تنهایی و رنج‌های شب‌های تار اشاره می‌کند و بیان می‌کند که کسی که خود درد نکشیده، نمی‌تواند رنج دیگران را درک کند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و عرفانی، همراه با مضامین غم‌انگیز و پیچیدگی‌های احساسی، برای درک بهتر به بلوغ فکری و تجربه‌ی عاطفی بیشتری نیاز دارد.

غزل شمارهٔ ۱۶۷

دلم از غمش چه گویم که ره نفس ندارد
غم او نمی‌گذارد که نفس نگه ندارد

چه ز مزرع امیدم دمد از جفای ترکی
که ز ابر التفاتش همه تیغ و تیر بارد

تن خویش تا سپردم به سگش ز غیرت آن
که خدنگ نیمه‌کش را نفسی نگاه دارد

ز نشستنش به مسجد به ره نیاز زاهد
شده یک جهت نمازی به دو قبل می‌گذارد

تو که داغ تیره روزی نشمرده‌ای چه دانی
شب تار محتشم را که ستاره می‌شمارد
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.