هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد فراق و جدایی می‌نالد و از مرگ و نابودی سخن می‌گوید. او احساس می‌کند که پیش از آنکه جانش برود، مرگ به سراغش آمده است. شاعر از بخت ناگوار خود شکایت دارد و آرزو می‌کند که یاد معشوقش همیشه زنده بماند. او از صبر و تحمل ناامید است و هر نفس را به دلیل دوری از معشوق، مرگ دیگری می‌داند.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه، غم و اندوه ناشی از فراق، و اشاره به مرگ و نابودی، مناسب مخاطبانی است که از بلوغ فکری و عاطفی کافی برای درک این مفاهیم برخوردارند.

غزل شمارهٔ ۴۱۵

ساز خروش کرده دل ناز پرورم
آماده وداع توام خاک برسرم

زان پیش کز وداع تو جانم رود برون
مرگ آمده است و تنگ گرفتست در برم

نقش هلاک من زده دست اجل بر آب
نقش رخت نرفته هنوز از برابرم

بخت نگون نمود گرانی که صیدوار
فتراک بستهٔ تو نشد جسم لاغرم

خواهد به یاد رخش تو دادن شناوری
سیلی که سر برآورد از دیده ترم

گر بر من آستین نفشاند حجاب تو
من جیب خود نه دامن افلاک بر درم

ای دوستان چه سود که درد مرا دواست
صبری که من گمان به دل خود نمی‌برم

گو برگ عمر رو به فنا محتشم که هست
هر یک نفس ز فرقت او مرگ دیگرم
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.