هوش مصنوعی: شاعر در این متن از درد عشق و وفاداری بی‌پاسخ سخن می‌گوید. او از دوستی که به او جفا می‌کند شکایت دارد و از این که با وجود وفاداری خود، مورد بی‌مهری قرار گرفته است اظهار ناراحتی می‌کند. شاعر همچنین از مقام پایین خود در برابر معشوق که مانند آفتاب است، احساس حقارت می‌کند و در نهایت از بی‌غیرتی و بی‌رضایتی خود از این رابطه می‌گوید.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و احساسی است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، موضوعات شکایت و ناراحتی ممکن است برای سنین پایین سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۴۹۸

به دوستی خودم میکشی که رای من است این
به خویش دشمنی کرده‌ام سزای من است این

گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم
بلی نتیجهٔ عهد تو و فای من است این

به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه
که در غمی که منم عین مدعای من است این

وفا نگر که دم قتل من ز خیل سگانش
یکی نکرد شفاعت که آشنای من است این

عجب نباشد اگر پا کشم ز مسند قربت
تو آفتابی و من ذره‌ام چه جای من است این

دلم که گشته ز بی‌غیرتی مقیم در آن کو
از آن مقام برانش که بی رضای من است این

اگر ز غم برهی محتشم دچار تو گردد
بگو کمینه غلام گریز پای من است این
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.