هوش مصنوعی: این متن شعری است که درد فراق و جدایی از معشوق را بیان می‌کند. شاعر از دوری معشوق رنج می‌برد و خود را مانند مرغی در قفس یا پروانه‌ای دور شمع توصیف می‌کند. او از نبود نور در زندگی بدون معشوق می‌گوید و آرزوی وصال دارد. در نهایت، شاعر به این نتیجه می‌رسد که تنها چارهٔ کار، وصل است.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای کودکان و نوجوانان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و تشبیهات پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.

غزل شمارهٔ ۶

ای بدل کرده آشنایی را
برگزیده ز ما جدایی را

خوی تیز از برای آن نبود
که ببرند آشنایی را

در فراقت چو مرغ محبوسم
که تصور کند رهایی را

مژه در خون چو دست قصاب است
بی تو مر دیدهٔ سنایی را

شمع رخسارهٔ تو می‌طلبم
همچو پروانه روشنایی را

آفتابی و بی تو نوری نیست
ذره‌ای این دل هوایی را

عندلیبم بجان همی جویم
برگ گل دفع بی‌نوایی را

بی‌جمالت چو سیف فرغانی
ترک کردم سخن سرایی را

چارهٔ کارها بجستم و دید
چاره وصل است بی‌شمایی را
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.