۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷

ای سعادت ز پی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیم است
کب چشمم بکشد آتش بینایی را

ذره‌ها گر همه خورشید شود بی‌رویت
نبود روز شب عاشق سودایی را

من شوریده سر کوی تو را ترک کنم
گر مگس ترک کند صحبت حلوایی را

در دهان طمعم چون ترشی کند کند
لب شیرین تو دندان شکر خایی را

دهن تنگ تو چون ذرهٔ در سایه نهان
نفی کرده‌است ز خود تهمت پیدایی را

صبر با غمزهٔ غارت‌گرت افگند سپر
دفع شمشیر کند لشکر یغمایی را

هوس نرگس شیر افگن تو در کویت
با سگان انس دهد آهوی صحرایی را

بهر تو گوهر دین ترک همی باید کرد
ز آنکه تو خاک شماری زر دنیایی را

سعدی ار شعر من و حسن تو دیدی گفتی
غایت این است جمال و سخن‌آرایی را

سیف فرغانی چون شمع خیالش با تست
چه غم ار روز نباشد شب تنهایی را

مرد نادان ز غم آسوده بود چون کودک
خیز و چون تخته بشو دفتر دانایی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.