هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از سیف فرغانی، به بیان رابطه عمیق و پرابهام بین عاشق و معشوق می‌پردازد. شاعر از بی‌توجهی معشوق شکایت دارد، اما در عین حال، عشق او را چنان توصیف می‌کند که مرزهای وجودی بین آنها محو شده و گویی یکی هستند. او معشوق را به دریا تشبیه می‌کند و خود را قطره‌ای در برابر آن می‌داند. در پایان، شاعر به امید وصال و احیای خود به دست معشوق، مانند مسیح، دل می‌بندد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه این شعر ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از استعاره‌ها و تشبیه‌های پیچیده آن نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربه برای درک کامل دارند.

غزل شمارهٔ ۹۴

چو هیچ می‌نکنی التفات با ما تو
چه فایده است درین التفات ما با تو؟

برای چیست تکاپوی من به هر طرفی؟
چو در میانه مسافت همین منم تا تو

ز بس که خلعت عشق تو جان من پوشید
خیالم است که در جامه این منم یا تو

به چشم معنی چندان که باز می‌نگرم
ز روی نسبت ما قطره‌ایم و دریا تو

پس این تویی و منی در میانه چندان است
که قطره بحر ببیند تو ما شوی ما تو

ترا به بردن دلهای خلق معجزه‌ای است
که دلبران همه سحرند و دست بیضا تو

اجل به کشتن من قصد داشت، عشقت گفت
که این وظیفه از آن من است فرما تو

شب وصال دهان بر لبم نهادی و گفت
منم به لب شکر و طوطی شکرخا تو

بدان که هست تو را با دهان من نسبت
که در جهان به سخن می‌شوی هویدا تو

فدا کند پس ازین جان و دل به دست آرد
چو دید بنده که در دل همی کنی جا تو

ز فرقت تو چو مرده است سیف فرغانی
توی به وصل خود این مرده را مسیحا، تو!
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.