۴۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸

گر باغبان نظر به گلستان کند تو را
بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را

گر صبح‌دم به دامن گلشن گذر کنی
دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را

مشرق هزار پاره کند جیب خویشتن
گر یک نظر به چاک گریبان کند تو را

ای کاش چهرهٔ تو سحر بنگرد سپهر
تا قبله گاه مهر درخشان کند تو را

دور فلک به چشم تو تعلیم سحر داد
تا چشم بند مردم دوران کند تو را

چون مار زخم خورده، دل افتد به پیچ و تاب
هرگه که یاد طرهٔ پیچان کند تو را

در هیچ حال خاطر ما از تو جمع نیست
قربان حالتی که پریشان کند تو را

با هیچ‌کس به کشتن من مشورت مکن
ترسم خدا نکرده، پشیمان کند تو را

الحق سزد که تربیت خسرو عجم
میر نظام لشکر ایران کند تو را

جم احتشام ناصرالدین شه که عون او
هم‌داستان رستم دستان کند تو را

داند هلاک جان فروغی به دست کیست
هر کس که سیر نرگس فتان کند تو را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.