۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها
آخرم سوختی از حسرت ناکامی‌ها

تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل
من وخاک در می‌خانه و بدنامی‌ها

چشم سر مست تو تا ساقی هشیاران است
کی توان دست کشید از قدح آشامی‌ها

قدمی رنجه کن از سرو سمن ساق به باغ
تاصنوبر نزند لاف خوش اندامی ها

می‌خورد مرغ دل از دوری خال و خط تو
غم بی دانگی و حسرت بی‌دامی‌ها

عاقبت چشم من افتاد بدان طلعت نیک
چشم بد دور از این نیک سرانجامی‌ها

سر و پا آتشم از عشق فروغی لیکن
پختگی‌ها نتوان کرد بدین خامی‌ها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.