۸۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱

شیوهٔ خوش منظران چهره نشان دادن است
پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است

چون به لبش می‌رسی جان بده و دم مزن
نرخ چنین گوهری نقد روان دادن است

خواهی اگر وصل یار از غم هجران منال
ز آن که وصول بهار تن به خزان دادن است

چشم وی آراسته ابروی پیوسته را
زان که تقاضای ترک زیب کمان دادن است

سنبلش ار می‌برد صبر و قرارم چه باک
تا صفت نرگسش تاب و توان دادن است

شاهد شیرین لبم بوسه نهان می‌دهد
آری رسم پری بوسه نهان دادن است

یار خراباتیم رطل گران داد و گفت
شغل خراباتیان رطل گران دادن است

دوش هلاک مرا خواجه به فردا فکند
چون روش خواجگی، بنده امان دادن است

گر به تو دل داده‌ام هیچ ملامت کن
عادت پیر کهن، دل به جوان دادن است

دولت پاینده باد ناصردین شاه را
زان که همه کار وی نظم جهان دادن است

نطق فروغی خوش است با سخن عشق دوست
ورنه ادای سخن رنج زبان دادن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.