۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۸۳

چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد
که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد

چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست
که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد

زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت
رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد

دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت
کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد

نه مرا خواهش حور است و نه امید قصور
یاد او آمد و فکر همه را باطل کرد

گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من
آه از این کار که آسان مرا مشکل کرد

وقتی از حالت عشاق خبردار شدم
که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد

این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت
وین شمایل که تو داری همه را مایل کرد

شبی افتاد به بزم تو فروغی را راه
عشق تا محشرش افسانهٔ هر محفل کرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.