۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۳

تا هست نشانی از نشانم
خاک قدم سبوکشانم

تا ساغر من پر از شراب است
از شر زمانه در امانم

تا در کفم آستین ساقیست
فرش است فلک بر آستانم

در مرهم زخم خود چه کوشم
کاین تیر گذشت از استخوانم

دردا که به وادی محبت
دنبال‌ترین کاروانم

گفتی منشین به راه تیرم
تا تیر تو می‌زنی، نشانم

پیوسته ببوسم ابروانت
گر تیر زنی بدین کمانم

بالای تو تا نصیب من شد
ایمن ز بلای ناگهانم

گفتم که بنالم از جفایت
زد مهر تو مهر بر دهانم

بالم مشکن که شاه بازم
خونم مفشان که نغمه‌خوانم

مرغ کهنم در این چمن لیک
بر شاخ تو تازه آشیانم

دیدم ز محبتش فروغی
چیزی که نبود در گمانم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.