۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۰۷

ای پیک سحرگاهی پیغامی از و سرکن
ور تنگ شکر خواهی این نکته مکرر کن

گفتی که بکش دامان از خاک در جانان
سر پیچم از این فرمان، فرمایش دیگر کن

خواهی نخوری یک جو خون از فلک کج رو
هم بنده ساقی شو، هم خدمت ساغر کن

ای از همه خوبان به، شکر کش و فرمان ده
هم پای به میدان نه، هم دست به خنجر کن

تو لعبت حوری وش، زان روی دلت دلکش
خط بر در جنت کش، خون در دل کوثر کن

با غمزهٔ غارتگر ترکانه درآ از در
هم خانه به یغما بر، هم شهر مسخر کن

تیر ستمت خوردم، بار المت بردم
یعنی ز غمت مردم، اندیشه ز داور کن

بت چون تو ندیدم من، سنگین دل و سیمین تن
یا بیخ مرا برکن، یا خاک مرا زر کن

ای کرده قدت بر پا هم فتنه و هم غوغا
برخیز و فروغی را آسوده ز محشر کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.