هوش مصنوعی: شاعر در این متن از عشق ناامیدانه و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از دیدن جمال معشوق در لحظه‌ی جان سپردن می‌گوید و بیان می‌کند که چگونه عشق، او را از خود دور کرده و به خاکساری کشانده است. شاعر از نومیدی در عشق و بی‌پاداشی دوستاری می‌نالد و آرزو می‌کند که خاکستر او به کوی معشوق برسد. در نهایت، او از این که با وجود فداکاری، آرامش نیافته است، شکوه می‌کند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عمیق عاطفی و عاشقانه است که درک آن‌ها نیاز به بلوغ فکری و عاطفی دارد. همچنین، برخی از مضامین مانند نومیدی و رنج‌های عشقی ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر سنگین باشد.

غزل شمارهٔ ۴۷۷

دیدم جمال قاتل در وقت جان سپاری
دادم تسلی دل در عین بی قراری

خواری کشان حسنش گلهای بوستانی
شوریدگان عشقش مرغان شاخساری

شاخ گلی که آبش از جوی دیده دادم
دورم ز خویشتن کرد با صد هزار خواری

دوش آن مهم به تندی می‌زد به تیغ و می گفت
کاین است دوستان را پاداش دوستاری

خون آبه جگر بود کز چشم تر فشاندم
نقشی که بر درش ماند از من به یادگاری

گیرم طبیب وقتی احوال من بپرسد
کی در شمارش آید دردم ز بی شماری

نومیدیم به حدی است در عالم محبت
کز ایزدم نمانده‌ست چشم امیدواری

باد صبا رسانید خاکسترم به کویش
بر کام خود رسیدم اما ز خاکساری

دادیم جان ولیکن آسودگی ندیدیم
ما را به هیچ حالت فارغ نمی‌گذاری

تا خار او خلیده ست در پای دل فروغی
چشمم گرو کشیده‌ست با ابر نوبهاری
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.