۳۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۴

دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی
که به از گوشهٔ می‌خانه ندیدم جایی

آنچنان بی خبرم ساخت نگاه ساقی
که نه از می خبرم هست و نه از مینایی

با تو ای می غم ایام فراموشم شد
که فرح بخش و طرب خیز و نشاط افزایی

ترک سرمستی و در کردن خون هشیاری
طفل نادانی و در بردن دل دانایی

کافر عشق تو آزاده ز هر آیینی
بستهٔ زلف تو آسوده ز هر سودایی

ذره را پرتو مهر تو کند خورشیدی
قطره را گردش جام تو کند دریای

عشق بازان تو را با مه و خورشید چه کار
کاهل بینش نروند از پی هر زیبایی

بر سر کوی تو جان را خوشی خواهم داد
زان که خوش صورت و خوش سیرت و خوش سیمایی

از کمند تو فروغی به سلامت بجهد
که ستم پیشه و عاشق کش و بی‌پروایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.