۳۶۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵

ما را ز شوق یار به غیر التفات نیست
پروای جان خویش و سر کائنات نیست

از پیش یار اگر نفسی دور می‌شوم
هر دم که میزنم ز حساب حیات نیست

در عاشقی خموشی و در هجر صابری
این خود حکایتیست که در ممکنات نیست

رندی گزین که شیوهٔ ناموس و رنگ و بو
غیر از خیال باطل و جز ترهات نیست

بگذار هرچه داری و بگذر که مرد را
جز ترک توشه توشهٔ راه نجات نیست

از خود طلب که هرچه طلب میکنی زیار
در تنگنای کعبه و در سومنات نیست

در یوزه کردم از لب دلدار بوسه‌ای
گفتا برو عبید که وقت زکات نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.