۳۵۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۱

دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست

مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو
شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست

دلا بکوش مگر دامنش به دست آری
که وصل بی‌طلب و انتظار ممکن نیست

من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود
من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست

در آن دیار که مائیم حالیا آنجا
مسافران صبا را گذار ممکن نیست

عبید هم غزلی گاه گاه اگر بتوان
بگو که خوشتر از این یادگار ممکن نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.