۳۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰

جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد
بود و وجود ما را باک از عدم نباشد

سلطان وقت خویشیم گرچه زروی ظاهر
لشکر کشان ما را طبل و علم نباشد

مشتی مجردانیم بر فقر دل نهاده
گر هیچمان نباشد از هیچ غم نباشد

در دست و کیسهٔ ما دینار کس نبیند
بر سکهٔ دل ما نقش درم نباشد

جان در مراد یابی در حلقه‌ای که مائیم
رندان بی‌نوا را نیل و بقم نباشد

چون ما به هیچ حالی آزار کس نخواهیم
آزار خاطر ما شرط کرم نباشد

در راه پاکبازان گو لاف فقر کم زن
همچون عبید هر کو ثابت قدم نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.