۳۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵

از حد گذشت درد و به درمان نمیرسیم
بر لب رسید جان و به جانان نمیرسیم

گر رهروان به کعبهٔ مقصود میرسند
ما جز به خارهای مغیلان نمیرسیم

آنانکه راه عشق سپردند پیش از این
شبگیر کرده‌اند به ایشان نمیرسیم

ایشان مقیم در حرم وصل مانده‌اند
ما سعی میکنیم و به دربان نمیرسیم

بوئی ز عود می‌شنود جان ما ولی
در کنه کار مجمره گردان نمیرسیم

چون صبح در صفا نفس صدق میزنیم
لیکن به آفتاب درخشان نمیرسیم

در مسکنت چو پیرو سلمان نمیشویم
در سلطنت به جاه سلیمان نمیرسیم

همچون عبید واله و حیران بمانده‌ایم
در سر کارخانهٔ یزدان نمیرسیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.