هوش مصنوعی:
شاعر از دوستی میگوید که با وجود محبت فراوان، در نهایت از او دریغ کرده است. او از ناخدای ترسویی یاد میکند که حتی یک رقم از او دریغ داشته و از دل نااستوار دوستش میترسد. با این حال، آرزو میکند که زیباییهای دوستش پایدار بماند، در حالی که جان او در عشق به این زیباییها سوخته است.
رده سنی:
16+
متن حاوی مفاهیم عاشقانه و احساسی عمیق است که ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از استعارهها و زبان شعر کلاسیک نیاز به سطحی از بلوغ فکری و ادبی دارد.
گزیدهٔ غزل ۷۰
صد دوست بیش کشت منش نیز دوستم
آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت
کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس
از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت
اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن
اندیشهٔ من از دل نااستوار اوست
بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش
یک جان من که سوختهٔ هر چهار اوست
آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت
کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس
از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت
اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن
اندیشهٔ من از دل نااستوار اوست
بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش
یک جان من که سوختهٔ هر چهار اوست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۶۹
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.