۲۸۷ بار خوانده شده
آمدی باز و به نظاره برون آمد دل
لحظهای باش که جان نیز برون میآید
خوشم از گریهٔ خود گرچه همه خون دلست
زانکه بوی تو زهر قطرهٔ خون میآید
مستی ورندی عاشق کشی و عشوه و ناز
هر چه گویند از آن تنگ دهن میآید
به وفاداری اوگشت تنم خاک و هنوز
نکهت دوستی از ز کفن می آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
لحظهای باش که جان نیز برون میآید
خوشم از گریهٔ خود گرچه همه خون دلست
زانکه بوی تو زهر قطرهٔ خون میآید
مستی ورندی عاشق کشی و عشوه و ناز
هر چه گویند از آن تنگ دهن میآید
به وفاداری اوگشت تنم خاک و هنوز
نکهت دوستی از ز کفن می آید
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۳۵۴
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۳۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.