۵۴۵ بار خوانده شده
ای بادِ بیآرامِ ما، با گُل بگو پیغامِ ما
کِی گُل گُریز اَنْدَر شِکَر، چون گشتی از گُلْشَن جُدا
ای گُل زِ اصلِ شِکَّری، تو با شِکَر لایِقتَری
شِکَّر خوش و گُل هم خوش و از هر دو شیرینتَرْ وَفا
رُخ بر رُخِ شِکَّر بِنِه، لَذَّت بگیر و بو بِدِه
در دولتِ شِکَّر بِجِه، از تَلخیِ جورِ فَنا
اکنون که گشتی گُلْشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نَظَر
از گِل بَرآ بر دل گُذر، آن از کجا؟ این از کجا؟
با خار بودی همنشین، چون عقل با جانی قَرین
بر آسْمان رو از زمین، مَنْزِل به مَنْزِلْ تا لِقا
در سِرِّ خَلْقان میرَوی، در راهِ پنهان میرَوی
بُستان به بُستان میرَوی، آنجا که خیزد نَقشها
ای گُل تو مرغِ نادری، بَرعکسِ مُرغان میپَری
کامَد پیامَت زان سَری پَرها بِنِهْ، بیپَر بیا
ای گُل تو اینها دیدهیی، زان بر جهان خندیدهیی
زان جامهها بِدْریدهیی، ای گُربُزِ لَعْلینْ قَبا
گُلهای پار از آسْمان، نَعرهزنان در گُلْسِتان
کِی هر کِه خواهد نردبان، تا جان سِپارَد در بَلا
هین از تَرشُّح زین طَبَقْ، بُگْذر تو بیرَه چون عَرَق
از شیشۀ گُلّابگَر، چون روح از آن جامِ سَما
ای مُقْبِل و میمون شما، با چهرهی گُلگون شما
بودیم ما همچون شما، ما روح گشتیم اَلصُّلا
از گُلْشِکَر مَقصودِ ما، لُطفِ حَق است و بودِ ما
ای بودِ ما آهنْ صِفَت، وِی لُطفِ حقْ آهن رُبا
آهن خَرَد آیینهگَر، بَر وِیْ نَهَد زَخمِ شَرَر
ما را نمیخواهد مگر، خواهم شما را بیشما
هان ای دلِ مُشکین سُخَن، پایان ندارد این سُخَن
با کَس نیارَم گفت من، آنها که میگویی مرا
ای شَمسِ تبریزی بگو، سِرِّ شَهانِ شاه خو
بیحرف و صوت و رنگ و بو، بیشَمس کِی تابَد ضیا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
کِی گُل گُریز اَنْدَر شِکَر، چون گشتی از گُلْشَن جُدا
ای گُل زِ اصلِ شِکَّری، تو با شِکَر لایِقتَری
شِکَّر خوش و گُل هم خوش و از هر دو شیرینتَرْ وَفا
رُخ بر رُخِ شِکَّر بِنِه، لَذَّت بگیر و بو بِدِه
در دولتِ شِکَّر بِجِه، از تَلخیِ جورِ فَنا
اکنون که گشتی گُلْشِکَر، قوتِ دلی، نورِ نَظَر
از گِل بَرآ بر دل گُذر، آن از کجا؟ این از کجا؟
با خار بودی همنشین، چون عقل با جانی قَرین
بر آسْمان رو از زمین، مَنْزِل به مَنْزِلْ تا لِقا
در سِرِّ خَلْقان میرَوی، در راهِ پنهان میرَوی
بُستان به بُستان میرَوی، آنجا که خیزد نَقشها
ای گُل تو مرغِ نادری، بَرعکسِ مُرغان میپَری
کامَد پیامَت زان سَری پَرها بِنِهْ، بیپَر بیا
ای گُل تو اینها دیدهیی، زان بر جهان خندیدهیی
زان جامهها بِدْریدهیی، ای گُربُزِ لَعْلینْ قَبا
گُلهای پار از آسْمان، نَعرهزنان در گُلْسِتان
کِی هر کِه خواهد نردبان، تا جان سِپارَد در بَلا
هین از تَرشُّح زین طَبَقْ، بُگْذر تو بیرَه چون عَرَق
از شیشۀ گُلّابگَر، چون روح از آن جامِ سَما
ای مُقْبِل و میمون شما، با چهرهی گُلگون شما
بودیم ما همچون شما، ما روح گشتیم اَلصُّلا
از گُلْشِکَر مَقصودِ ما، لُطفِ حَق است و بودِ ما
ای بودِ ما آهنْ صِفَت، وِی لُطفِ حقْ آهن رُبا
آهن خَرَد آیینهگَر، بَر وِیْ نَهَد زَخمِ شَرَر
ما را نمیخواهد مگر، خواهم شما را بیشما
هان ای دلِ مُشکین سُخَن، پایان ندارد این سُخَن
با کَس نیارَم گفت من، آنها که میگویی مرا
ای شَمسِ تبریزی بگو، سِرِّ شَهانِ شاه خو
بیحرف و صوت و رنگ و بو، بیشَمس کِی تابَد ضیا
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.