هوش مصنوعی: متن یک گفتگوی شاعرانه و عرفانی بین «جان» و «ندا» از آسمان است. ندا جان را به بازگشت و رهایی از زندان دنیوی دعوت می‌کند و وعدهٔ آزادی و عروج به عالم بالا را می‌دهد. جان در پاسخ، از غربت و فراموشی خانه شکوه می‌کند و از فریب‌های دنیا سخن می‌گوید. در پایان، اشاره‌ای به جمعیتی مست و شیدا شده است که به سوی «شاه» (معشوق یا خدا) فرا خوانده می‌شوند.
رده سنی: 16+ متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و استعاری است که درک آن برای مخاطبان کم‌سن‌وسال دشوار است. همچنین ممکن است نیاز به توضیح برخی اصطلاحات و اشارات عرفانی داشته باشد.

غزل شمارهٔ ۱۷

آمد نِدا از آسمانْ جان را که بازآ، اَلصَّلا
جان گفت ای نادیِّ خوش، اَهْلًا و سَهْلًا مَرْحَبا

سَمْعًا و طاعَه ای نِدا، هر دَم دو صد جانَت فِدا
یک بارِ دیگر بانگ زَن، تا بَرپَرَم بر هَلْ اَتی

ای نادره مهمانِ ما، بُردی قَرار از جانِ ما
آخِر کجا می‌خوانی‌اَم، گفتا بُرون از جان و جا

از پایِ این زندانیان، بیرون کُنم بَنْدِ گِران
بر چَرخ بِنْهَم نردبان، تا جان بَرآیَد بر عُلا

تو جانِ جانْ اَفْزاسْتی، آخِر زِ شهرِ ماسْتی
دل بر غریبی می‌نَهی، این کِی بُوَد شَرطِ وَفا؟

آوارگی نوشَت شُده، خانه فراموشَت شُده
آن گَنْده‌پیرِ کابُلی، صد سِحْر کَرْدَت از دَغا

این قافله بر قافله، پویان سویِ آن مَرحَله
چون برنمی‌گردد سَرَت؟ چون دل نمی‌جوشَد تو را؟

بانگِ شُتربان و جَرَس، می‌نَشْنَود از پیش و پَس
ای بَس رفیق و هم‌نَفَس، آن‌جا نشسته گوشِ ما

خَلْقی نشسته گوشِ ما، مَست و خوش و بیهوشِ ما
نَعره‌زنان در گوشِ ما، که سویِ شاه آ ای گدا
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.