۲۷۸ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۴۷۵

مرا دل ده که من سنگی ندارم
به جز خون جگر رنگی ندارم

سرور درد خود با خویش گویم
که نالان‌تر ز خود چنگی ندارم

زمن تا صبر صد فرسنگ راهست
ولی من پای فرسنگی ندارم

دهندم پند و بامن در نگیرد
که من عقلی و فرهنگی ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۴۷۴
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۴۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.