۲۷۴ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۵۵۱

ای دل ز وعدهٔ کنج آن شوخ یاد کن
خود را به عشوه گر چه دروغ است شاد کن

بنویس نامه‌ای و روان کن به دست اشک
لیک اول از سیاهی چشمم سواد کن

اینک سواره می‌رود و تا ببینمش
ای آب دیده یک نفسی ایستاد کن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۵۵۰
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.