۳۲۹ بار خوانده شده

گزیدهٔ غزل ۶۰۵

بیکار دلی باشد کو را نبود دردی
کاهل فرسی باشد کزوی نجهد گردی

دردی که بود از عشق جانم به فدای آن
خود جان نبود شیرین بی ذوق چنان دردی

شبها منم و شمعی هم سوخته و هم مست
گه مرده و گه زنده آهی و دمی سردی

شد وقت گل و روزی فریاد که ننشینی
یک دم چو گل سرخی در پیش گل زردی

زانگه که غمت در دل چون حرص بخیلان شد
دارم همه شب چشمی چون دست جوان‌مردی

گفتم که غمت آخر تا چند خورد خسرو
خندید که عاشق را به زین نبود خوردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:گزیدهٔ غزل ۶۰۴
گوهر بعدی:گزیدهٔ غزل ۶۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.