هوش مصنوعی:
این شعر عرفانی و عاشقانه از زبان شاعری است که از عشق و جفای معشوق و جهان سخن میگوید. او از رنجها و دردهای عشق، جدایی، و جفای زمانه شکایت میکند، اما در عین حال، عشق را به عنوان هدیهای از سوی قضا و قدر میستاید. شاعر از زیبایی و تأثیر معشوق بر خود و جهان سخن میگوید و از حالات روحی و عاطفی خود در این مسیر عرفانی پرده برمیدارد.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۴۳
کاهِل و ناداشت بُدَم، کار درآوَرْد مرا
طوطیِ اندیشۀ او، همچو شِکَر خورْد مرا
تابشِ خورشیدِ اَزَل، پَرورشِ جان و جهان
بر صِفَتِ گُل به شِکَر، پُخت و بِپَروَرد مرا
گفتم ای چَرخِ فَلَک، مَردِ جَفایِ تو نیاَم
گفت زَبون یافت مَگَر، ای سَره این مَرد مرا
ای شَهِ شطرنجِ فَلَک، ماتْ مرا، بُرد تو را
ای مَلِک آن تَخت تو را، تختۀ این نَرد مرا
تشنه و مُسْتَسقیِ تو، گشتهام ای بَحْر چُنانْک
بَحرِ مُحیط اَرْ بِخورَم، باشد دَرخَورْد مرا
حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان
فردیِ تو چون نکُند، از هَمِگانْ فَرد مرا؟
رَفتم هنگامِ خَزان، سوی رَزانْ دَست گَزان
نوحهگَرِ هَجْرِ تو شُد، هر وَرَقِ زَرد مرا
فِتنۀ عُشّاق کُند، آن رُخِ چون روزْ تو را
شُهرۀ آفاق کُند، این دلِ شب گَرد مرا
راست چو شِقّهیْ عَلَمَت، رَقص کُنانَم زِ هوا
بالِ مرا بازگُشا، خوش خوش و مَنْوَرْد مرا
صبحْدَمِ سرد زَنَد، از پِیِ خورشید زَنَد
از پِیِ خورشیِد تو است، این نَفَسِ سرد مرا
جُزو زِ جُزوی چو بُرید، از تَنِ تو دَرد کُند
جُزوِ من از کُل بِبُرَد، چون نَبُوَد دَرد مرا؟
بَندۀ آنَم که مرا، بیگُنه آزُرده کُند
چون صِفَتی دارد ازان مَهْ که بیازَرد مرا
هر کَسَکی را هَوَسی، قِسْمِ قَضا و قَدَر است
عشقِ وِیْ آوَرْد قَضا، هدیه رَه آوَرْد مرا
اسبِ سُخَن بیش مَران، در رَهِ جان گَرد مَکُن
گرچه که خود سُرمۀ جانْ آمد آن گَرد مرا
طوطیِ اندیشۀ او، همچو شِکَر خورْد مرا
تابشِ خورشیدِ اَزَل، پَرورشِ جان و جهان
بر صِفَتِ گُل به شِکَر، پُخت و بِپَروَرد مرا
گفتم ای چَرخِ فَلَک، مَردِ جَفایِ تو نیاَم
گفت زَبون یافت مَگَر، ای سَره این مَرد مرا
ای شَهِ شطرنجِ فَلَک، ماتْ مرا، بُرد تو را
ای مَلِک آن تَخت تو را، تختۀ این نَرد مرا
تشنه و مُسْتَسقیِ تو، گشتهام ای بَحْر چُنانْک
بَحرِ مُحیط اَرْ بِخورَم، باشد دَرخَورْد مرا
حُسنِ غریبِ تو مرا، کرد غریبِ دو جهان
فردیِ تو چون نکُند، از هَمِگانْ فَرد مرا؟
رَفتم هنگامِ خَزان، سوی رَزانْ دَست گَزان
نوحهگَرِ هَجْرِ تو شُد، هر وَرَقِ زَرد مرا
فِتنۀ عُشّاق کُند، آن رُخِ چون روزْ تو را
شُهرۀ آفاق کُند، این دلِ شب گَرد مرا
راست چو شِقّهیْ عَلَمَت، رَقص کُنانَم زِ هوا
بالِ مرا بازگُشا، خوش خوش و مَنْوَرْد مرا
صبحْدَمِ سرد زَنَد، از پِیِ خورشید زَنَد
از پِیِ خورشیِد تو است، این نَفَسِ سرد مرا
جُزو زِ جُزوی چو بُرید، از تَنِ تو دَرد کُند
جُزوِ من از کُل بِبُرَد، چون نَبُوَد دَرد مرا؟
بَندۀ آنَم که مرا، بیگُنه آزُرده کُند
چون صِفَتی دارد ازان مَهْ که بیازَرد مرا
هر کَسَکی را هَوَسی، قِسْمِ قَضا و قَدَر است
عشقِ وِیْ آوَرْد قَضا، هدیه رَه آوَرْد مرا
اسبِ سُخَن بیش مَران، در رَهِ جان گَرد مَکُن
گرچه که خود سُرمۀ جانْ آمد آن گَرد مرا
وزن: مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن (رجز مثمن مطوی)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۴
۱۰۲۳
حمایت مالی از گوهرین
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.