هوش مصنوعی:
این متن شعری عرفانی است که از مفاهیمی مانند عشق، جان، و رهایی از دامهای دنیوی سخن میگوید. شاعر از ساقی میخواهد که جام شراب را فراموش نکند و از زندگی و مال خود بگذرد. او تأکید میکند که نباید به نام و نان دنیا دل بست و باید به عشق حقیقی و معنوی روی آورد. در نهایت، شاعر از مخاطب میخواهد که به سوی خورشید جانافزا حرکت کند و از شمس تبریزی یاد کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و نمادهای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۶۶
تو را ساقیِ جان گوید، برای نَنْگ و نامی را
فرومَگْذار در مَجْلِس، چُنین اِشْگَرفْ جامی را
زِ خونِ ما قِصاصَت را، بِجو این دَم خَلاصَت را
مَهِل ساقیِ خاصَت را، برایِ خاص و عامی را
بِکَش جام ِجَلالی را، فدا کُن نَفْس و مالی را
مَشو سُخره حَلالی را، مَخوان باده حَرامی را
غَلَط کردارِ نادانی، همه نامیست یا نانی
تو را چون پُخته شُد جانی، مَگیر ای پُخته خامی را
کسی کَزْ نام میلافَد، بِهِل کَزْ غُصّه بِشْکافد
چو آن مُرغی که میبافَد، به گِرِد خویشْ دامی را
دَرین دام و دَرین دانه، مَجو جُز عشقِ جانانه
مَگو از چرَخْ وَزْ خانه، تو دیده گیر بامی را
تو شین و کاف و ری را خود، مَگو شِکَر که هست از نی
مَگو الْقابِ جانِ حَی، یکی نَقش و کلامی را
چو بیصورتْ تو جان باشی، چه نُقصانْ گَر نَهان باشی
چرا دربَند آن باشی که واگویی پیامی را
بیا ای هم دلِ مَحْرَم، بگیر این بادهٔ خُرَّم
چُنان سَرمَست شو این دَم، که نَشْناسی مَقامی را
بُرو ای راهِ رَه پیما، بدان خورشیدِ جانْ اَفْزا
ازین مَجنونِ پُرسودا، بِبَر آن جا سَلامی را
بگو ای شَمسِ تبریزی، از آن میْهایِ پاییزی
به خود در ساغَرَم ریزی، نفرمایی غُلامی را
فرومَگْذار در مَجْلِس، چُنین اِشْگَرفْ جامی را
زِ خونِ ما قِصاصَت را، بِجو این دَم خَلاصَت را
مَهِل ساقیِ خاصَت را، برایِ خاص و عامی را
بِکَش جام ِجَلالی را، فدا کُن نَفْس و مالی را
مَشو سُخره حَلالی را، مَخوان باده حَرامی را
غَلَط کردارِ نادانی، همه نامیست یا نانی
تو را چون پُخته شُد جانی، مَگیر ای پُخته خامی را
کسی کَزْ نام میلافَد، بِهِل کَزْ غُصّه بِشْکافد
چو آن مُرغی که میبافَد، به گِرِد خویشْ دامی را
دَرین دام و دَرین دانه، مَجو جُز عشقِ جانانه
مَگو از چرَخْ وَزْ خانه، تو دیده گیر بامی را
تو شین و کاف و ری را خود، مَگو شِکَر که هست از نی
مَگو الْقابِ جانِ حَی، یکی نَقش و کلامی را
چو بیصورتْ تو جان باشی، چه نُقصانْ گَر نَهان باشی
چرا دربَند آن باشی که واگویی پیامی را
بیا ای هم دلِ مَحْرَم، بگیر این بادهٔ خُرَّم
چُنان سَرمَست شو این دَم، که نَشْناسی مَقامی را
بُرو ای راهِ رَه پیما، بدان خورشیدِ جانْ اَفْزا
ازین مَجنونِ پُرسودا، بِبَر آن جا سَلامی را
بگو ای شَمسِ تبریزی، از آن میْهایِ پاییزی
به خود در ساغَرَم ریزی، نفرمایی غُلامی را
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۱
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.