۵۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۲ - مسافر مجنون

رفتم و بیشم نبود روی اقامت
وعده ی دیدار گو بمان به قیامت

گر تو قیامت به وعده دور نخواهی
یک نظرم جلوه کن بدان قد و قامت

بانگ اذان است و چشم مست تو بینم
در خم محراب ابروان به امامت

قصر نمازت چه ای مسافر مجنون
کعبه لیلی است قصد کن به اقامت

در همه عالم علم به عشق و جنونی
گو بشناسندت از جبین به علامت

آنچه به غفلت گذشت عمر نخواندم
عمر دگر خواهم از خدا به غرامت

پیرم و بر دوشم از ندیم جوانی
از تو چه پنهان همیشه بار ندامت

خرمن گل ها به باد رفت و به دل ها
نیش ندامت خلید و خار ملامت

شحنه ی شهری تو دست یاز به شمشیر
باری اگر شیر می کشی به شهامت

من به سلام و وداع کعبه و صحرا
صحیه زنانم که بارکن به سلامت

شمع دل شهریار شعله ی آخر
زد به سراپا که سوختن به تمامت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱ - چشم مست
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳ - اشک شوق
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.