۱۳۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵ - هجران کشیده ام

دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام

شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر
پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام

از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دار
کز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام

جانا سری به دوشم و دستی به دل گذار
آخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام

دیگر گذشته از سر و سامان من مپرس
من بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام

تنها نه حسرتم غم هجران یار بود
از روزگار سفله دو چندان کشیده ام

بس در خیال هدیه فرستاده ام به تو
بی خوان و خانه حسرت مهمان کشیده ام

دور از تو ماه من همه غم ها به یکطرف
وین یکطرف که منت دونان کشیده ام

ای تا سحر به علت دندان نخفته شب
با من بگوی قصه که دندان کشیده ام

جز صورت تو نیست بر ایوان منظرم
افسوس نقش صورت ایوان کشیده ام

از سرکشی طبع بلند است شهریار
پای قناعتی که به دامان کشیده ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴ - یاران دغل
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶ - زندان زندگی
نظرها و حاشیه ها
ناشناس
۱۳۹۹/۷/۲۹ ۲۳:۵۲

بهترین سروده استاد شهریار همین غزل‌ه.